ܓܨخطــ خطــ یهایی از سر دلتنگی ܓܨ
ــــــــ شـایــد مرهمــی باشــد برای دردهـــا...دردهـــایـــی کــه نمیـشـود به زبــــان آورد ــــــــ
خوابي ديدم ....خواب ديدم در ساحل با خدا قدم مي زنم
نظرات شما عزیزان:
بر پهنه ي اسمان صفحه هايي از زندگي ام برق زد در هر صحنه،دو جفت جاي پا ديده ام
يکي متعلق به من وديگري متعلق به خدا،وقتي اخرين صحنه در مقابلم برق زد
به پشت سر وبه جاي پاهاي روي شن نگاه کردم متوجه شدم که چندين بار در طول مسير زندگي ام
فقط يک جفت جاي پا روي شن بوده است
هم چنين متوجه شدم که اين در سخت ترين و غمگين ترين دوران زندگيم بوده است
اين واقعا برايم ناراحت کننده بود و درباره اش از خدا سوال کردم
خدايا اگربه دنبال تو بيايم ،تو در تمام راه با من خواهي بود
ولي ديديم که در سخت ترين دوران زندگيم ،فقط يک جفت جاي پا وجود داشت
نمي فهمم چرا هنگامي که بيش از هر وقت ديگر به تو نياز داشتم ، مرا تنها گذاشتي
خدا پاسخ داد :بنده ي بسيار عزيزم
من هميشه در کنارت هستم و تنهايت نخواهم گذاشت
اگر در ازمون ها و رنج ها ،فقط يک جفت جاي پا ديدن ،بدان خاطربود که
در ان هنگام تو را در اغوشم حمل مي کردم
کم کم دلم از این و از آن سیر میشود
با چشم مهربان تو تسخیر میشود
هر روز پشت پنجره می ایستم وبعد..
اشکی که تا گونه سرازیر میشود
این خوابها که همسفر هر شب منند
یک روز مو به مو همه تعبیر میشود
اللهم عجل لولیک الفرج
اگر میخواهید رضایت آقا امام زمان (عج) و به دنبال آن رضایت خداوند را به دست بیاورید ، در یك جمله بهترین عمل این است كه: آنچه را خداوند واجب كرده است ، انجام دهید و آنچه را حرام كرده است، ترك نمایید
سلام همیشه بیادتون هستم دوستان خو بم
پاسخ: مرسی...باشه حتما میایم
پاسخ: مرسي قشنگ بود
گناه دارررررررررررررررررررررررررررر ررررررررررررررمپاسخ: حتما خوشحال ميشيم
اي واي سلامپاسخ: سلامم حتما
من لوگو و قالب میسازم
اگه مایل بودید تنها با دادن یک کامنت قالب یا لوگو سفارش بدین
پاسخ:سلام مرسي
!نميدانم چه مرگشان شده
هر شب در خواب جایشان را خیس می کنندپاسخ: متن قشنگی بود مرسی...خوشحالم که خوشتون اومده
شما هم موفق باشید
پاسخ:سلام
مرسی مرلین...تو هم موفق باشی
چه زیباست نوشتن وقتی میدانی او میخواند, چه زیباست سرودن وقتی میدانی او میشنود,چه زیباست دیوانگی برای او وقتی میدانی او میبیند
حتما بهم سربزن...
محبت می کنی اگه منو با نام ::حرفای بابا قوری:: لینک کنی
منتظرتون هستم
پاسخ: باشه حتما لینکت میکنم...مرسی
پاسخ: سلام...مرسی
باشه حتما لینکت میکنم
اوايل، خداوند را فقط يك ناظر مي ديدم، چيزي شبيه قاضي دادگاه كه همه عيب و ايرادهايم را ثبت ميكند تا بعداً تك تك آنها را بهرخم بكشد.
به اين ترتيب، خداوند مي خواست به من بفهماند كه من لايق بهشت رفتن هستم يا سزاوار جهنم! او هميشه حضور داشت، ولي نه مثل يك خدا كه مثل مأموران دولتي !
ولي بعدها، اين قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعي بود كه حس كردم زندگي كردن مثل دوچرخه سواري است، آن هم دوچرخه سواري در يك جاده ناهموار!
اما خوبيش به اين بود كه خدا با من همراه بود و پشت سر من ركاب ميزد.!
آن روزها كه من ركاب ميزدم و او كمكم ميكرد، تقريباً راه را ميدانستم، اما ركاب زدن دائمي، در جادهاي قابل پيش بيني كسلم ميكرد، چون هميشه كوتاهترين فاصلهها را پیدا می کردم !
يادم نميآيد كي بود كه به من گفت جاهايمان را عوض كنيم، ولي هرچه بود از آن موقع به بعد، اوضاع مثل سابق نبود. خدا با من همراه بود و من پشت سراو ركاب ميزدم.
حالا ديگر زندگي كردن در كنار يك قدرت مطلق، هيجان عجيبي داشت.
او مسيرهاي دلپذير و ميانبرهاي اصلي را در كوه ها و لبه پرتگاه ها مي شناخت و از اين گذشته ميتوانست با حداكثر سرعت براند، او مرا در جادههاي خطرناك و صعبالعبور، اما بسيار زيبا و با شكوه به پيش ميبرد، و من غرق سعادت ميشدم!
گاهي نگران ميشدم و ميپرسيدم، «داري منو كجا ميبري» او ميخنديد و جوابم را نميداد و من حس ميكردم دارم كم كم به او اعتمادمی کنم
بزودي زندگي كسالت بارم را فراموش كردم و وارد دنيايي پر از ماجراهاي رنگارنگ شدم. هنگامي كه ميگفتم، «دارم ميترسم» بر ميگشت و دستم را ميگرفت.
او مرا به آدمهايي معرفي كرد كه هدايايي را به من ميدادند كه به آنها نياز داشتم.
هدايايي چون عشق، پذيرش، شفا و شادماني. آنها به من توشه سفر ميدادند تا بتوانم به راهم ادامه بدهم. سفر ما؛ سفر من و خدا.و ما باز رفتيم و رفتيم..
حالا هديه ها خيلي زياد شده بودند و خداوند گفت: «همهشان را ببخش. بار زيادي هستند. خيلي سنگيناند!»
و من همين كار را كردم و همه هدايا را به مردمي كه سر راهمان قرار ميگرفتند، دادم و متوجه شدم كه در بخشيدن است كه دريافت ميكنم. حالا ديگر بارمان سبك شده بود.
او همه رمز و راز هاي دوچرخه سواري را بلد بود.
او ميدانست چطور از پيچهاي خطرناك بگذرد، از جاهاي مرتفع و پوشيده از صخره با دوچرخه بپرد و اگر لازم شد، پرواز كند......
من ياد گرفتم چشمهايم را ببندم و در عجيبترين جاها، فقط شبيه به او ركاب بزنم..
اين طوري وقتي چشمهايم باز بودند از مناظر اطراف لذت ميبردم و وقتي چشمهايم را ميبستم، نسيم خنكي صورتم را نوازش ميداد.
هر وقت در زندگي احساس ميكنم كه ديگر نميتوانم ادامه بدهم، او لبخند ميزند و فقط ميگويد :
ركاب بزن!!
پاسخ:مرسی...خیلی زیبا بود
پاسخ:مرسي
وبلاگ قشنگی داشتید امیداورم که همیشه پا برجا باشه پاسخ: مرسي ممنون از متنه زيباتون مهدا خانم اميدوارم لحظاته خوبي در وبلاگ ما داشته باشين
پاسخ:salam...lotf dari...bashe hatman
پاسخtnx...we love you...mohammad az esme ramz fahmidam ke toee...bazam bia...merc
قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت |